با مرگ انسانها ، کسی به پیروزی نخواهد رسید؛ پیروزی واقعی نشاندن لبخند بر لبان کودکیست که در تورق خاطرات معصومش با هیچ واژه ای به این اندازه غریب نبوده است :
توپ سرخ پلاستیکی
سال ها پیش کودکی بودم،غرق در لای لای رویاها
فارغ از جنگ های بی سر و ته،بین آدم بزرگ های شرور
کودکی از محله لبخند،مهد گلهای سرخ نامیرا
فصل سبزی میان خاکستر،اتفاقی در ابتدای ظهور
توپ سرخ پلاستیکی من،مثل من بی خیال و سر به هوا
پا به پای تمام کودکی ام،در زمین حریف گل می کاشت
توپ سرخی که از لبان کسی،خنده را بیهوا نمی دزدید
و نه مجروح و کشته،حتی یک،ترکش و موج و انفجار نداشت
اسب تک شاخ چوبی ام هر روز،روی بال سپیده می آمد
برق می زد درون چشمانش،شیطنت های کودکانه ی من
و تفنگم که چوب بود و نبرد ،کشت وکشتارهای قلابی
ختم می شد به بوسه ولبخند ، به رفاقت …همان بهانه ی من
کم کم از کودکی بزرگ شدم مثل آدم بزرگ ها اما
کودکی های من همان بودند،و من آن کودک بزرگ و غریب
با همان حس کودکانه ی خویش،بین آدم بزرگ هایی که
صد هزاران مسیح را هرروز،می کشیدند بر صلیب فریب
بین آدم بزرگ هایی که،توپ هاشان پلاستیکی نیست
و نه اسب و تفنگ هاشان چوب،و نه کشتارهایشان بازی است
راز اغوای آدم امروز در تمنای سیب حواهاست
این ستاره مثلثی که شبیه به صلیب شکسته نازی است
***
آه ای ناشکفته غنچه سرخ ،جشن پرپر شدن مبارک باد
جای خوبی برای ماندن نیست،این غریب آشنای بی فردا
سهمت از زندگانی دنیا،زخم هایی به عمق نامردیست
زخم هایی که تازه تازه هنوز،می شود تر ز خون یحیی ها
گفته بودی بهار می آید،لاله ها را دوباره خواهم دید
وقتی از پرنیان خاکستر،پر کشیدند فوج کفتر ها
گرچه بستند چشمهایت را گرچه چیدند بالهایت را
مثل گلهای تا همیشه بهار زنده هستی میان باورها.
سیداحمداستوار
یا حق